وی:«من اطمینان میدم که به شما آسیبی نخواهم رساند.»
ایوی:«تو کی هستی؟»
وی:«کی؟ کسی که به وظیفه اش عمل میکنه، مردی با نقاب»
ایوی:«خب، اینو که میبینم.»
وی:«البته که میبینید. من در مورد قدرت بینایی شما تردیدی ندارم؛ من تنها در مورد تناقض سوال از یک مرد نقابدار درمورد هویتش صحبت میکنم.»
ایوی:«اوه، خیلی خب!»
وی:«ولی در این شبهای فرخنده، اجازه دهید به جای القاب کلیشهای، در معرفیِ این شخصیتِ دراماتیک،
بگویم: اینجا! در یک نگاه، یک بازیگرِ کهنهکارِ محقر، که به دستِ تحولاتِ سرنوشت، نیابتاً بطور همزمان در نقش قربانی و شرور به بازی گمارده شده است...
این چهره، نه فقط در انحصار لایهای از غرور، بلکه نشانی از افکار مردم است، که حال ناپدید گشته است...
بهرحال این سرکشیِ دلیرانهای که حاصل از آزردگیست، برای زنده کردنِ عهدیست جهتِ درهم شکستنِ رزالت و فسادِ زهرآگینِ این پیشگامانِ گناه و تسلیم کردنِ
این شرورانِ ستمگر و متجاوزانِ حریص.»
سپس با شمشیر روی دیوار حرف V را مینویسد